چای احمد گذاشتم. با آب جوش. عجله داشتم و آخرین جرعهها را شتابزده سر کشیدم. گلویم داغ شد. بردم به سالها پیش، دوران مدرسه، وقتی هر روز صبح بیدارم میکردند و چای آماده و وقت تنگ بود. خدای من، چطور این حواس به هم مرتبطند. بعد از خودم پرسیدم چطور هرروز به دلتنگی فکر نمیکنم. چطور احساس نیاز نمیکنم.
برچسب : نویسنده : campiador بازدید : 63