از وقتی یادم میآید در عالم خیال این آرزو را داشتم که در یک مهمانی بزرگ همه را دعوت کنم. همهی کسانی که من را زمانی دوست داشتهاند و من هم آنها را دوست داشتهام. هر چقدر به هم غیرمرتبط و یا در تضاد باشند هم بهتر. ولی خب در واقعیت نمیشود که. بعضی دیگر نیستند. بعضی با هم جمعپذیر نیستند. یک بار با بهزاد و بیتا رفتیم دنبال انصافی. آن شب نزدیکترین لحظه زندگیام به آن رویا بود.
برچسب : نویسنده : campiador بازدید : 13